سلام دوستان
نقش های باز مانده بر دیواره غارها نشانگر آن است
که انسانها از ابتدای تاریخ شیفته شنیدن قصه بودند .
اشتیاق به شنیدن قصه هنوز هم در بشر وجود دارد
.
تنها اشکال روایت متنوع تر شده و دیگر نیازی به پناه بردن به درون غارها نیست !
شنوندگان و خوانندگان هر قصه از ورود به جهان رویاها لذت فراوانی می برند
و در کنار آن انبوهی از تجربه و دانش و بینش هم کسب می کنند .
من نیز در صدد آن برآمدم تا اندوخته ای ناچیز از شنیده ها و خوانده ها را
در طبق اخلاص گذاشته و به شما عزیزان تقدیم کنم .
منتظر نظراتتان هستم
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گوییند فردا شما مرا به زمین می فرستید
اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی آنجا روم؟
خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفتم .
او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
- اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم
و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند
و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد: من چه طور بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمیدانم؟
خداوند اورا نوازش کرد و گفت :
فرشته تو زیبا ترین و شیرین ترین واژه هایی را که تو ممکن است بشنوی
در گوش تو زمزمه خواهد کرد و
با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت:وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:
فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد
و به تو یاد می دهد چگونه دعا کنی .
کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام در زمین انسان های بد هم زندگی میکنند .
چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
- فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه از این که نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود .
خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد
و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گرچه من همیشه درکنار تو خواهم بود .
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد .
کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا اگر من باید حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید.
خداوند شانه اورا نوازش کرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد .
به راحتی می توانی اورا مادر صدا کنی